يه هفته خيلي بد
عزيزترينم اين هفته، هفته بدي بود پر از تب و بي حالي و گلودرد و گوش درد. تا حالا اين طوري بي حال نديده بودمت.همش يه گوشه ساكت و بي حال دراز مي كشيدي. سه شنبه خيلي تب داشتي با بابا برديمت پيش دكتر صفايي. دكتر معاينت كرد و گفت كه ببريمت آزمايش. ترسيده بودم خييييييلي.برديمت آزمايشگاه، موقع خون گرفتن عين يه مرد كوچولو اصلا گريه نكردي اما تنت داغ بود خيلي داغ چشمات سرخ شده بود.با بابا سريع رفتيم مطب. دكتر گفت سريع لباساشو در آريد و پاشويش كنيد.بعد يه ساعت تبت اومد پايين اما من و بابايي و خيلي ترسوندي خيلي. ديشب حالت خوب شده بود سرفه مي كردي اما سرحال بود...
نویسنده :
هاني
9:52